مقالات

گلچین بهترین اشعار عاشقانه مولانا

اشعار عاشقانه مولانا

یکی از بهترین و زیباترین راه ها برای ابراز علاقه در مناسب های مختلفی مانند روز عشق، استفاده از اشعار عاشقانه است و چه بهتر که این اشعار را یکی از بزگترین شاعران تاریخ ایران سروده باشد. مولانا، از شاعران مطرح زبان فارسی است که اشعار او نه تنها در ایران بلکه سر تاسر جهان مشهور هستند. اشعار عارفانه مولانا، از جمله شاهکارهای موجود هستند و حتی می توان شعر های او در وصف عشق را عاشقانه‌ترین سروده‌های فارسی دانست. در ادامه مجموعه ای از زیباترین و بهترین اشعار عاشقانه مولانا را خواهید دید.

ناب ترین اشعار مولانا در مورد عشق

گر شاخه‌ها دارد تری ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری ای جان تو چیزی دیگری
 
چه جای باغ و راغ و گل چه جای نقل و جام مل
چه جای روح و عقل کل کز جان جان هم خوشتری

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس
 
زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

از سر دل بیرون نه‌ای بنمای رو کایینه‌ای
چون عشق را سرفتنه‌ای پیش تو آید فتنه‌ها

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

بادی که ز عشق او است در تن
ساکن نشود به رازیانه

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ای عشق پیش هر کسی نام و لقب داری بسی
من دوش نام دیگرت کردم که درد بی‌دوا

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران
عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
 
عشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کند
صد قرن نو پیدا شود بیرون ز افلاک و خلا

اشعار کوتاه مولانا در مورد عشق

بهترین شعر عاشقانه از مولانا

شعر عاشقانه مولانا در آثار او بسیار دیده می شود که بهترین آنها در کتاب دیوان شمس آمده است:

بر مرکب عشق تو دل می‌راند و این مرکبش
در هر قدم می‌بگذرد زان سوی جان فرسنگ‌ها

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

آنکه به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش
گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش
 
دل بگداخت چون شکر بازفسرد چون جگر
باز روان شد از بصر تا به نظر بگیرمش

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

جان من و جهان من، روی سپید تو شده‌ست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو
 
از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
 
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا

پیشنهاد به مطالعه بیشتر: اشعار عاشقانه حافظ

رباعیات عاشقانه از مولانا

خواهم که به عشق تو ز جان برخیزم
وز بهر تو از هر دو جهان برخیزم
 
خورشید تو خواهم که بیاران برسد
چون ابر ز پیش تو از آن برخیزم

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

معشوقه چو آفتاب تابان گردد
عاشق به مثال ذره گردان گردد
 
چون باد بهار عشق جنبان گردد
هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

بیچاره‌تر از عاشق بیصبر کجاست
کاین عشق گرفتاری بی‌هیچ دواست
 
درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست
در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

آنکس که ترا دید و نخندید چو گل
از جان و خرد تهیست مانند دهل
 
گبر ابدی باشد کو شاد نشد
از دعوت ذوالجلال و دیدار رسل

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

اندر دل من درون و بیرون همه او است
اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست
 
اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد
بی‌چون باشد وجود من چون همه اوست

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

من عاشقی از کمال تو آموزم
بیت و غزل از جمال تو آموزم
 
در پرده دل خیال تو رقص کند
من رقص خوش از خیال تو آموزم

زیباترین اشعار عاشقانه مولانا در فراق یار

شعر عاشقانه مولانا، بی همگان به سر شود

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود
 
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ای دل اگرت طاقت غم نیست برو
آواره عشق چون تو کم نیست برو
 
ای جان تو بیا اگر نخواهی ترسید
ور می‌ترسی کار تو هم نیست برو

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگ رخت زمانه زندان منست
 
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان منست

پیشنهاد به مطالعه بیشتر: اشعار عاشقانه سعدی

بهترین اشعار کوتاه عاشقانه مولانا

من در تو گریزان شدم از فتنه خویش
من آن توام مرا به من باز مده

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد
چو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامد

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

عشق را در پیچش خود یار نیست
محرمش در ده یکی دیار نیست
 
نیست از عاشق کسی دیوانه‌تر
عقل از سودای او کورست و کر

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ای در دل من نشسته بگشاده دری
جز تو دگری نجویم و کو دگری
 
با هرکه ز دل داد زدم دفعی گفت
تو دفع مده که نیست از تو گذری

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

هرگز دل عشاق به فرمان کسی نیست
کو مست خرابست به فرمان خرابات

اشعار عاشقانه و معروف مولانا

شعر عاشقانه مولانا

تلخ مکن امید من ای شکر سپید من
تا ندرم ز دست تو پیرهن کبود من
 
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
 
خواب شبم ربوده‌ای مونس من تو بوده‌ای
درد توام نموده‌ای غیر تو نیست سود من

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو
 
داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات
آن زمانی که درآییم به بستان من و تو
 
اختران فلک آیند به نظاره ما
مه خود را بنماییم بدیشان من و تو

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

سیر نمی‌شوم ز تو ای مه جان فزای من
جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من
 
با ستم و جفا خوشم گر چه درون آتشم
چونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای من

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
 
خواب شبم ربوده‌ای مونس من تو بوده‌ای
درد توام نموده‌ای غیر تو نیست سود من
 
جان من و جهان من زهره آسمان من
آتش تو نشان من در دل همچو عود من
 
جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
هیچ نبود در میان گفت من و شنود من

شعر عاشقانه مولانا در وصف معشوق

زیباترینرین شعر عاشقانه مولانا

ای در دل من میل و تمنا همه تو
واندر سر من مایه سودا همه تو
 
هرچند بروی کار در مینگرم
امروز همه توئی و فردا همه تو

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

عشقت صنما چه دلبریها کردی
در کشتن بنده ساحریها کردی
 
بخشی همه عشقت به سمرقند دلم
آگاه نی چه کافریها کردی

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
 
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
 
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست
 
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
 
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

دنیا چو شب و تو آفتابی
خلقان همه صورت و تو جانی

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

من ذره و خورشید لقائی تو مرا
بیمار غمم عین دوائی تو مرا
 
بی‌بال و پراندر پی تو می‌پرم
من کاه شدم چو کهربائی تو مرا

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

یک نفس بی یار نتوانم نشست
بی رخ دلدار نتوانم نشست
 
از سر می می نخواهم خاستن
یک زمان هشیار نتوانم نشست
 
نور چشمم اوست من بی نور چشم
روی با دیوار نتوانم نشست
 
دیده را خواهم به نورش بر فروخت
یک نفس بی یار نتوانم نشست
 
من که از اطوار بیرون جسته ام
با چنین اطوار نتوانم نشست
 
من که دایم بلبل جان بوده ام
بی گل و گلزار نتوانم نشست
 
کار من پیوسته چون بی کار تست
بیش ازین بی کار نتوانم نشست
 
هر نفس خواهی تجلای دگر
زان که بی انوار نتوانم نشست
 
زان که یک دم در جهان جسم و جان
بی غم آن یار نتوانم نشست

شعر غمگین عاشقانه از مولانا

من از عالم تو را تنها گزینم
روا داری که من غمگین نشینم؟!
 
دل من چون قلم اندر کف توست
 
ز توست ار شادمان و گر حزینم
 
به جز آنچه تو خواهی من چه باشم؟
به جز آنچه نمایی من چه بینم؟

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

عشق اول می کند دیوانه ات
تا ز ما و من کند بیگانه ات
 
عشق چون در سینه ات مأوا کند
عقل را سرگشته و رسوا کند
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
اندر دل بی‌وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
 
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

شد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
 
در طلب زهره رخ ماه رو
می نگرد جانب بالا دلم

اشعار عاشقانه در وصال معشوق

زیباترین شعر عاشقانه مولانا

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

بیا بیا دلدار من دلدار من
درآ درآ در کار من در کار من
 
تویی تویی گلزار من گلزار من
بگو بگو اسرار من اسرار من

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه
که جان را و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا
فروریخت فروریخت شهنشاه سواران
زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا
فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم
ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا
ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدایا
نه دامیست نه زنجیر همه بسته چراییم
چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا
چه نقشیست چه نقشیست در این تابه دل‌ها
غریبست غریبست ز بالاست خدایا
خموشید خموشید که تا فاش نگردید
که اغیار گرفتست چپ و راست خدایا

غزلیات عاشقانه مولانا

غزل قالبی است که بسیاری از اشعار عاشقانه زبان فارسی در آن سروده شده اند. بسیاری از شعرا همچون سعدی و حافظ در این قالب شعرهای عاشقانه بسیاری سروده اند. در ادامه چند نمونه از غزل های مولانا در مورد عشق را آوردیم.

عمر که بی‌عشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
 
هر که جزِ عاشقان ماهی بی‌آب دان
مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ما بر در عشق حلقه کوبان
تو قفل زده کلید برده
 
هر آتش زنده از دم توست
رحم آر بر این دم شمرده

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

مشرق و مغرب ار روم ور سوی آسمان شوم
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ای وصل تو اصل شادمانی
کان صورت‌هاست وین معانی

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
 
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
 
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یار صادق گر ندانم

اشعار زیبای مولانا درباره عشق

شعر عاشقانه از مولانا

گر بی‌دل و بی‌دستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم آهسته که سرمستم
 
در مجلس حیرانی جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی آهسته که سرمستم
 
پیش آی دمی جانم زین بیش مرنجانم
ای دلبر خندانم آهسته که سرمستم

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد
خوشتر از جان چه بود از سر آن برخیزد
 
بر حصار فلک ار خوبی تو حمله برد
از مقیمان فلک بانگ امان برخیزد
 
بگذر از باغ جهان یک سحر ای رشک بهار
تا ز گلزار و چمن رسم خزان برخیزد
 
پشت افلاک خمیدست از این بار گران
ای سبک روح ز تو بار گران برخیزد
 
من چو از تیر توام بال و پری بخش مرا
خوش پرد تیر زمانی که کمان برخیزد
 
رمه خفتست همی‌گردد گرگ از چپ و راست
سگ ما بانگ برآرد که شبان برخیزد
 
من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم
چون عیان جلوه کند چهره گمان برخیزد
 
هین خمش دل پنهانست کجا زیر زبان
آشکارا شود این دل چو زبان برخیزد
 
این مجابات مجیر است در آن قطعه که گفت
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

جز عشق نبود هیچ دم ساز مرا
نی اول و نی آخر و آغاز مرا
جان میدهد از درونه آواز مرا
کی کاهل راه عشق درباز مرا

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ای یوسف خوش نام مـا خوش می‌روی بر بام مــــا
ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما
ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا
جوشی بنه در شور ما تا می‌شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا
پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا
در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

از آتش عشق در جهان گرمیها
وز شیر جفاش در وفا نرمیها
 
زانماه که خورشید از او شرمنده‌ست
بی شرم بود مرد چه بی شرمیها

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

بی عشق نشاط و طرب افزون نشود
بی عشق وجود خوب و موزون نشود
 
صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بی جنبش عشق در مکنون نشود

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

من پیر فنا بدم جوانم کردی
من مرده بدم ز زندگانم کردی
 
می ترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردی

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

اگر عالم همه پرخار باشد
دل عاشق همه گلزار باشد
وگر بی‌کار گردد چرخ گردون
جهان عاشقان بر کار باشد
همه غمگین شوند و جان عاشق
لطیف و خرم و عیار باشد
به عاشق ده تو هر جا شمع مرده‌ست
که او را صد هزار انوار باشد
وگر تنهاست عاشق نیست تنها
که با معشوق پنهان یار باشد
شراب عاشقان از سینه جوشد
حریف عشق در اسرار باشد
به صد وعده نباشد عشق خرسند
که مکر دلبران بسیار باشد
وگر بیمار بینی عاشقی را
نه شاهد بر سر بیمار باشد
سوار عشق شو وز ره میندیش
که اسب عشق بس رهوار باشد
 
به یک حمله تو را منزل رساند
اگر چه راه ناهموار باشد
علف خواری نداند جان عاشق
که جان عاشقان خمار باشد
ز شمس الدین تبریزی بیابی
دلی کو مست و بس هشیار باشد

بهترین اشعار عاشقانه مولانا

شعر کوتاه عاشقانه از مولانا

قصد جفاها نکنی ور بکنی با دل من
وا دل من وا دل من وا دل من وا دل من
 
قصد کنی بر تن من شاد شود دشمن من
وانگه از این خسته شود یا دل تو یا دل من
 
واله و شیدا دل من بی‌سر و بی‌پا دل من
وقت سحرها دل من رفته به هر جا دل من
 
بیخود و مجنون دل من خانه پرخون دل من
ساکن و گردان دل من فوق ثریا دل من
 
سوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو
آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من
 
گه چو کباب این دل من پر شده بویش به جهان
گه چو رباب این دل من کرده علالا دل من
 
زار و معاف است کنون غرق مصاف است کنون
بر که قاف است کنون در پی عنقا دل من
 
طفل دلم می نخورد شیر از این دایه شب
سینه سیه یافت مگر دایه شب را دل من
 
صخره موسی گر از او چشمه روان گشت چو جو
جوی روان حکمت حق صخره و خارا دل من
 
عیسی مریم به فلک رفت و فروماند خرش
من به زمین ماندم و شد جانب بالا دل من
 
بس کن کاین گفت زبان هست حجاب دل و جان
کاش نبودی ز زبان واقف و دانا دل من

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم
که بر آن کس که نه عاشق به جز انکار ندارم
 
دل غیر تو نجویم سوی غیر تو نپویم
گل هر باغ نبویم سر هر خار ندارم
 
به تو آوردم ایمان دل من گشت مسلمان
به تو دل گفت که ای جان چو تو دلدار ندارم
 
چو تویی چشم و زبانم دو نبینم دو نخوانم
جز یک جان که تویی آن به کس اقرار ندارم
 
چو من از شهد تو نوشم ز چه رو سرکه فروشم
جهت رزق چه کوشم نه که ادرار ندارم
 
ز شکربوره سلطان نه ز مهمانی شیطان
بخورم سیر بر این خوان سر ناهار ندارم
 
نخورم غم نخورم غم ز ریاضت نزنم دم
رخ چون زر بنگر گر زر بسیار ندارم
 
نخورد خسرو دل غم مگر الا غم شیرین
به چه دل غم خورم آخر دل غمخوار ندارم
 
پی هر خایف و ایمن کنمی شرح ولیکن
ز سخن گفتن باطن دل گفتار ندارم
 
تو که بی‌داغ جنونی خبری گوی که چونی
که من از چون و چگونه دگر آثار ندارم

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

تا از تو جدا شده است آغوش مرا
از گریه کسی ندیده خاموش مرا
 
در جان و دل و دید فراموش نه‌ای
از بهر خدا مکن فراموش مرا

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم
هم بی‌دل و بیمارم هم عاشق و سرمستم
 
صد گونه خلل دارم ای کاش یکی بودی
با این همه علت‌ها در شنقصه پیوستم
 
گفتا که نه تو مردی گفتم که بلی اما
چون بوی توام آمد از گور برون جستم

شعر عاشقانه مولانا درباره معشوق

شعر عاشقانه از مولانا خطاب به معشوق

جز من اگرت عاشق و شيداست ، بگو
ور ميل دلت به جانب ماست ، بگو
 
ور هيچ مرا در دل توجاست ، بگو
گر هست بگو ، نيست بگو ، راست بگو

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ما در ره عشق تو اسيران بلاييم
كس نيست چنين عاشق بيچاره كه ماييم
 
ما را به تو سريست كه كس محرم آن نيست
گر سر برود سر تو با كس نگشاييم

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

در هوایت بی‌قرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
 
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
 
جان و دل از عاشقان می‌خواستند
جان و دل را می‌سپارم روز و شب

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

یکساعت عشق صد جهان بیش ارزد
صد جان به فدای عاشقی باد ای جان

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد
همه شب دیده من بر فلک استاره شمرد

در پایان باید گفت شعرهای عاشقانه مولانا، بهترین حس ها را در عین اصالت به طرف مقابل منتقل می کنند و در بعضی اشعار حسی ناب در وصف عشق مولانا و شمس نهفته است. پس پیش از خوانش اشعار مولانا بهتر است با شمس کمی بیشتر آشنا شوید. پیشنهاد می کنیم برای آشنایی بیشتر با اشعار این شاعر بزرگ، کتبی همچون مثنوی معنوی و کلیات شمس را مطالعه کنید. همچنین شما می توانید با تهیه شاهکارهای دیگر ادبیات فارسی همچون دیوان حافظ، بوستان و گلستان سعدی و حتی کتاب دیوان عطار نیشابوری، کسی که مولانا خود را مرید او میدانست، بیشتر با زیبایی های زبان مادری خود آشنا شوید.

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.