مقالات

داستان خسرو و شیرین به همراه شعر خسرو و شیرین با معنی

داستان خسرو و شیرین

داستان خسرو و شیرین یکی از قدیمی‌ترین و جذاب‌ترین افسانه‌های عاشقانه ایرانی است که جایگاه ویژه‌ای در فرهنگ ما دارد. گرچه شاعران زیادی از جمله فردوسی، در وصف این عشق اسطوره‌ای قلم‌فرسایی کرده‌اند اما آنچه امروز به عنوان کامل‌ترین منبع داستان برای ما باقی مانده، دومین منظومه از اشعار نظامی گنجوی است، که یکی از بهترین کتب ادبیات کلاسیک ایران نیز محسوب می‌شود.

نظامی تمام هنر و احساس خود را صرف سرودن بیش از شش هزار بیت این منظومه کرده و توانسته اثری جاویدان در زبان پارسی به وجود بیاورد. داستانی که هم پایه زیباترین اشعار عاشقانه سعدی، شعرهای پر احساس مولانا و ابیات پر از عشق حافظ قرار می‌گیرد.

در این مقاله قصد داریم به زبان ساده به شرح داستان زیبای خسرو و شیرین و البته ماجرای فرهاد بپردازیم. با ما همراه باشید.

داستان خسرو و شیرین به زبان ساده

داستان خسرو و شیرین به زبان ساده

خسرو پرویز، شاهزاده ایران و فرزند هرمز، مردی خوش‌سیما و هنرپرور بود که علاقه فراوانی به عیش و نوش داشت. روزی از شاپور، نقاش دربار، وصف زیبایی دختری به نام شیرین را شنید و به او دل باخت. شاپور به ارمنستان رفت تا پیام عشق خسرو را به دختر برساند. شیرین از بستگان مهین بانو، حاکم ارمنستان، بود. شاپور تصویری از چهره خسرو به شیرین نشان داد و او نیز عاشق وی شد.

مدتی بعد، شیرین با همراهانش برای شکار به تیسفون رفت. روزی در شکارگاه، هنگام آب‌تنی، خسرو که به طور تصادفی آنجا بود، او را دید. خسرو بدون آنکه خود را نشان دهد، به راهش ادامه داد. او به ارمنستان رفت و عشق خود به شیرین را با مهین بانو در میان گذاشت اما چون شیرین در تیسفون بود، شاپور مأمور شد تا او را بازگرداند. در این مدت، خسرو خبر مرگ پدرش و قیام بهرام چوبین را شنید و به ایران بازگشت. وقتی شیرین به ارمنستان رسید، خسرو را نیافت.

خسرو پس از شکست از بهرام چوبین، به ارمنستان گریخت و در شکارگاه‌های آنجا دوباره شیرین را دید و عاشق و معشوق یکدیگر را پیدا کردند. بزمی برپا شد و خسرو از شیرین خواست تا به او بپیوندد، اما مهین بانو به دختر هشدار داد که بدون عقد ازدواج، خسرو را نپذیرد. شیرین این نصیحت را پذیرفت و دست رد به سینه شاهزاده ایران زد.

خسرو به روم رفت و با کمک سپاه قیصر، حکومت ایران را باز پس گرفت، اما مجبور به ازدواج با دختر وی، مریم شد. در این حین مهین بانو نیز درگذشت و شیرین حاکم ارمنستان شد. خسرو همچنان به شیرین محبت می‌کرد، اما او هنوز بر شرط ازدواج پایبند بود. مریم نیز با ترفندهایی مانع از رسیدن خسرو و شیرین به یکدیگر می‌شد.

شیرین با مشکلی در دسترسی به چراگاه دام‌هایش روبرو شد و شاپور، مهندسی به نام فرهاد را معرفی کرد. فرهاد با حفر جوی آب مشکل را حل کرد و به شیرین دل بست. شیرین با وجود عشق به خسرو، دست رد به سینه فرهاد نزد. خسرو که از عشق آن دو باخبر شد، با وعده پول و مقام سعی در از راه به در کردن رقیب داشت اما زمانی که دید این ترفندها کارساز نیست، به عنوان پادشاه شرط گذاشت که اگر فرهاد کوه بیستون را از سر راه بردارد، شیرین را به او واگذار می‌کند.

فرهاد پذیرفت و با جان‌فشانی کار را آغاز کرد. شیرین برای دلداری او چند نوبتی شبانه به دیدارش رفت. خبر این دیدارها به خسرو رسید و او را خشمگین نمود. وی دسیسه کرد و به دروغ خبر مرگ شیرین را به رقیب داد و فرهاد از غم عشقش جان سپرد. خسرو با این توطئه موفق شد حریف خود را از میدان به در کند، اما مریم نیز بیمار شد و درگذشت.

پس از مرگ مریم، خسرو دوباره به شیرین پیغام رساند، اما وی همچنان بر شرط ازدواج پایبند بود. پادشاه برای تحریک حسادت معشوق خود، رابطه‌ای با دختری به نام شکر برقرار کرد. سرانجام اما تسلیم خواسته شیرین شد و با او ازدواج نمود تا بالاخره به یکدیگر رسیدند و با خوبی و خوشی زندگی کردند.

پس از مرگ خسرو، شیرویه (پسر مریم) به تخت پادشاهی نشست. برای در امان ماندن از چشمان ناپاک شاه جوان و بد سیرت، شیرین با خنجر جان خود را گرفت و در کنار خسرو به خاک سپرده شد.

شعر خسرو و شیرین با معنی 

شعر خسرو و شیرین با معنی 

یکی از زیباترین بخش‌های مثنوی خسرو و شیرین، مناظره‌ای است که بین خسرو پرویز و فرهاد شکل می‌گیرد. در این قسمت از داستان، پادشاه رقیب خود را فراخوانده تا با وعده‌های مختلف او را راضی کند از عشق شیرین دست بردارد.

در زیر به بخشی از این مناظره زیبا که در تاریخ شعر و ادب پارسی جایگاه ویژه‌ای دارد، همراه با معنی اشاره می‌کنیم. مصرع‌های ابتدایی، سؤالاتی هستند که خسرو مطرح می‌کند و مصرع‌های بعدی پاسخ‌هایی است که فرهاد به او می‌دهد:

نخستین بار گفتش کز کجایی‌؟                          بگفت از دار ملک آشنایی

(خسرو ابتدا از وی می‌پرسد که اهل کجاست اما فرهاد جواب می‌دهد که اهل سرزمین عشق است، یعنی هرکجا که معشوق بخواهد، مال همان‌جاست)

بگفت آن جا به صنعت در چه کوشند‌؟                             بگفت انده خرند و جان فروشند

(خسرو به کنایه می‌گوید که در سرزمین عشق که تو اهل آنی، کار و پیشه مردم چیست؟ و فرهاد جواب می‌دهد که انسان‌ها در آن جا جان خود را برای معشوق می‌فروشند و در عوض غم و اندوه می‌خرند)

بگفتا جان‌فروشی در ادب نیست!                     بگفت از عشق‌باز‌ان این عجب نیست

(خسرو با طعنه‌ای دیگر می‌گوید که جان فروشی کار پسندیده‌ای نیست اما فرهاد هم بی‌پاسخ نمی‌ماند و می‌گوید که اگر عاشق باشی، حتی گذشتن از زندگی نیز سهل و پسندیده است)

بگفت از دل شدی عاشق بدین‌سان‌؟                بگفت از دل تو می‌گویی، من از جان

(خسرو کمی عقب‌نشینی می‌کند و از رقیب می‌پرسد آیا این عشقی که مدعی آن است، واقعاً از صمیم قلب است؟ و فرهاد پاسخ می‌دهد که تو شاید با دلت عاشق شوی اما من با تمام جانم معشوق را دوست دارم)

  بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟               بگفت از جان شیرینم فزون است     

(خسرو می‌پرسد که عشق شیرین برای فرهاد چه معنی دارد؟ و او جواب می‌دهد که ارزش آن از جان شیرینش را هم بالاتر است و حاضر است در دم به خاطر او بمیرد)

بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب‌؟                      بگفت آری چو خواب آید، کجا خواب‌؟

(خسرو با رندی می‌پرسد که آیا فرهاد هر شب شیرین را به خواب می‌بیند؟ اما فرهاد به زیبایی می‌گوید که آری، ولی تنها اگر فکر و ذکر عشق او بگذارد که خواب به چشمانش بیاید )

بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک‌؟                      بگفت آن گه که باشم خفته در خاک

(خسرو می‌گوید که کِی و در چه شرایطی حاضری دست از عشق شیرین بشویی؟ و فرهاد می‌گوید تنها زمانی که مرده و در  خاک شده باشد)

این مناظره بین خسرو فرهاد ادامه پیدا می‌کند تا اینکه به مراحل زیر می‌رسد:

بگفت از دل جدا کن عشق شیرین                   بگفتا چون زیم بی‌جان شیرین‌؟

(خسرو رو به تهدید می‌آورد و به فرهاد امر شاهانه می‌کند که دل خود را از عشق شیرین خالی کند اما فرهاد پاسخ می‌دهد که بدون معشوق نمی‌تواند به زندگی ادامه دهد)

بگفت او آن من شد زو مکن یاد                        بگفت این کی کند بیچاره فرهاد‌؟

(خسرو که عصبانی شده می‌گوید که شیرین از آن اوست و فرهاد دیگر نباید به وی فکر کند ولی او پاسخ می‌دهد که هرگز قادر به انجام چنین کاری نیست )

بگفت آر من کنم در وی نگاهی‌؟                       بگفت آفاق را سوزم به آهی

(خسرو با استهزا می‌پرسد که اگر به شیرین نظری کند، فرهاد چه واکنشی نشان خواهد داد؟ که رقیب می‌گوید جهان را با آه سینه‌سوز خود به آتش خواهد کشید)

چو عاجز گشت خسرو در جوابش                     نیامد بیش پرسیدن صوابش

(در این جا شاعر در نقش راوی دانای کل ظاهر شده و تعریف می‌کند که خسرو از قانع کردن فرهاد عاجز شد و ادامه دادن بحث را بیهوده دید)

به یاران گفت کز خاکی و آبی                             ندیدم کس بدین حاضر جوابی

(خسرو به اطرافیان می‌گوید که تا به حال کسی به این حاضر جوابی ندیده است)

علت مرگ شیرین و فرهاد

علت مرگ شیرین و فرهاد

در منظومه جاویدان خسرو و شیرین، هر سه شخصیت اصلی داستان در نهایت با مرگ مواجه می‌گردند. فرهاد که زودتر از دو تن دیگر می‌میرد، در اثر دسیسه خسرو به این سرنوشت دچار می‌شود.

ماجرای مرگ فرهاد این گونه است که شبی شیرین برای دیدار به کوه بیستون می‌رود و در هنگام بازگشت، اسبش رم می‌کند و او را به زمین می‌زند. فرهاد معشوق خود را بی‌هوش پیدا کرده و پیش خود بازمی‌گرداند اما خبر به گوش خسرو رسیده و مأمورانی را می‌گمارد تا دختر را از پیش کوه‌کن برگردانند.

سپس به دروغ خبر مرگ شیرین را به فرهاد می‌دهد و او که خود را مقصد این ماجرا می‌بیند، از فرط غم و اندوه جان می‌سپارد.

خسرو نیز در داستان زودتر از شیرین به کام مرگ می‌افتد. در سنین پیری وی که توسط فرزندش از سلطنت خلع شده، با توطئه وی کشته می‌شود و از دنیا می‌رود. شیرین نیز برای نجات دادن خود از دست شیرویه که عاشق اوست، خنجری به جگر خویش فرو کرده و تن بی‌جانش در کنار جنازه همسرش می‌افتد.

سخن پایانی…

در این مطلب تلاش کردیم تا به زبان ساده، داستان خسرو و شیرین را روایت کنیم و به ذکر برخی از ابیات این شاهکار ادبی بپردازیم. امیدواریم این مطلب بابی باشد برای بررسی بیشتر و عمیق‌تر این منظومه جاودانه پارسی.

 

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.