مقالات

بهترین اشعار سهراب سپهری با مضمون عشق، دوست، خدا و زندگی

بهترین اشعار سهراب سپهری

بهترین اشعار سهراب سپهری با مضامین عاشقانه

سهراب سپهری این شاعر محبوب معاصر توانست با الهام گرفتن از سبک خالق فقید شعر نو، مرحوم نیما یوشیج، خونی تازه در رگ های شعر نو پارسی به جریان بیندازد و با اشعار دلنشین خود، نگاهی تازه به مخلوقات، عشق و آفریدگار منّان داشته باشد. روحیه طبیعت گرای سهراب سپهری نه تنها در نقاشی ها بلکه در شعرهایش هم هویداست؛ به طوریکه اشعار او، روح را در کالبد طبیعت می دمد. همچنین نگاه عارفانه سهراب سپهری به زندگی و عشق، حکایت از مثبت اندیشی این شاعر خوش ذوق دارد که در ادامه، باهم چکیده ای از بهترین اشعار سهراب سپهری با مضمون عشق، دوست، خدا و زندگی را مرور می کنیم.

اشعار ناب سهراب سپهری در مورد عشق

اشعار ناب سهراب سپهری در مورد عشق

بهترین چیز
رسیدن به نگاهی است
که از حادثه عشق تر است

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

گوش کن ، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا.
چشم تو زینت تاریکی نیست.
پلک ها را بتکان ، کفش به پا کن ، و بیا.
و بیا تا جایی ، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام ترا، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.
پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت :
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.
 

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

چتر ها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه “اکنون” است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است . . .

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

قشنگ یعنی چه؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که
لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

دنگ دنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

پیشنهاد به مطالعه بیشتر:  زیباترین و بهترین شعر حافظ

به سراغ من اگر می آیید
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است
پشت هیچستان رگ های هوا، پر قاصدهایی است
که خبر می آرند از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک
روی شن ها هم، نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه ی معراج شقایق رفتند
پشت هیچستان، چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ناب ترین اشعار سهراب سپهری

خانه دوست کجاست
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است...
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ
سر بدر می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی،
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست؟

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

شعر مسافر

نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد
چه سیبهای قشنگی
حیات نشئه تنهایی است
و میزبان پرسید
قشنگ یعنی چه ؟
قشنگ یعنی
تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
و نوشداروی اندوه ؟
صدای خالص اکسیر می دهد این نوش
و حال شب شده بود
چراغ روشن بود
و چای
می خوردند
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
چه قدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار باید بود دچار یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
و چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه
گیاه است
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست
نه وصل ممکن نیست
همیشه فاصله ای هست
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست
و عشق صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر
همیشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند
و او ؤ ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند
و خوب می دانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود
و نیمه شب ها با
زورق قدیمی اشراق
در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند
هوای حرف تو آدم را
عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازه محزونی
حیاط روشن بود
و باد می آمد
و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد
اتاق خلوت
پاکی است
برای فکر چه ابعاد ساده ای دارد
دلم عجیب گرفته است
خیال خواب ندارم
کنار پنجره رفت
و روی صندلی نرم پارچه ای
نشست
هنوز در سفرم
خیال می کنم
در آبهای جهان قایقی است
و من ‚ مسافر قایق ‚ هزارها سال است
سرود
زنده دریانوردهای کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم
و پیش می رانم
مرا سفر به کجا می برد؟

تفسیر شعر مسافر: این شعر حکایت فردی است که در یک جا نمی ماند و در پی جستجو در عالم گیتی است تا به دنبال راز های جدید همچون صوفیان، در عالم طبیعت تفحس کند. شعر مسافر برخلاف دیگر اشعار سهراب سپهری ساده نیست و از یک نظام فکری تبعیت می کند و فهم این شعر در گرو فهم شعر صدای پای آب است.

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

پیشنهاد به مطالعه بیشتر:  بهترین کتاب های ادبیات کلاسیک ایران که باید بشناسید.

هنوز در سفرم.
خیال می کنم
در آب های جهان قایقی است
و من- مسافر قایق- هزارها سال است
سرود زنده ی دریانوردهای کهن را
 به گوش روزنه های فصول می خوانم
و پیش می رانم.
مرا سفر به کجا می برد؟
کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشت های نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟
کجاست جای رسیدن، و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به
صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور؟

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

پیشنهاد به مطالعه بیشتر: گلچین بهترین اشعار پروین اعتصامی

در گلستانه

دشت هایی چه فراخ
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من در این آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری، ریگی، لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود که صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه کسی با من حرف می زد؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار، بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوه ها را کندم و نشستم پاها در آب
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ‚ سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ می چرد گاوی در کرد
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست
سیب هست
ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می خواند

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

معروفترین شعر سهراب سپهری

معروف ترین شعر سهراب سپهری

پشت دریاها

قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است
بام‌ ها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد
پشت دریا شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحر خیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند.
پشت دریاها شهری ست
قایقی باید ساخت

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

شعر سهراب سپهری در مورد خدا

شعر سهراب سپهری در مورد خدا

شب سرشاری بود
رود از پای صنوبرها تا فراتر می رفت
دره مهتاب اندود و چنان روشن کوه که خدا پیدا بود
در بلندی ها ما
دورها گم سطح ها شسته و نگاه از
همه شب نازک تر
دست هایت ساقه سبز پیامی را میداد به من
و سفالینه انس با نفسهایت آهسته ترک می خورد
و تپش هامان می ریخت به سنگ

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ماه بالای سر آبادی است
اهل آبادی در خواب.
روی این مهتابی ، خشت غربت را می بویم
باغ همسایه چراغش روشن،
من چراغم خاموش،
ماه تابیده به بشقاب خیار، به لبه كوزه آب.
غوك ها می خوانند.
مرغ حق هم گاهی.
كوه نزدیك است،پشت افراها, سنجد ها.
و بیابان پیداست
سنگ ها پیدا نیست, گلچهه ها پیدا نیست
سایه ها یی از دور , مثل تنهایی آب , مثل آواز خدا پیداست

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

پیشنهاد به مطالعه بیشتر: گلچین اشعار عاشقانه سعدی

چشم ما بود
روزني بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي همت کن
و بگو ماهي ها ,حوضشان بي آب است
باد مي رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا مي رفتم

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

مردم بالا دست چه صفایی دارند
چشمه هاشان جوشان
گاوهاشان شیر افشان باد
من ندیدم ده شان
بی گمان پای چپر هاشان جای پای خداست

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

اشعار سهراب درمورد زندگی

زندگي يعني يك سار پريد
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست: مثلا این خورشید
كودك پس فردا،
كفتر آن هفته.
يك نفر ديشب مرد
و هنوز ، نان گندم خوب است.
و هنوز ، آب مي ريزد پايين ، اسب ها مي نوشند.
قطره ها در جريان،
برف بر دوش سكوت
و زمان روي ستون فقرات گل ياس
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
زندگی خالی نیست
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری
تا شقایق هست، زندگی باید کرد
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی‌تابم، که دلم می‌خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا می‌خواند.

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

آسمان ، آبی تر،
آب، آبی تر.
من در ایوانم، رعنا سر حوض .
رخت می شوید رعنا .
بر گها می ریزد .
مادرم صبحی می گفت : موسم دلگیری است .
من به او گفتم : زندگانی سیبی است ، گاز باید زد با پوست .
زن همسایه در پنجره اش ، تور می بافد ، می خواند .

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

با سبد رفتم به میدان‌، صبح گاهی بود.
 میوه ها آواز می خواندند.
میوه ها در آفتاب آواز می خواندند.
در طبق ها، زندگی روی کمال پوست ها خواب سطوح جاودان می دید.
اضطراب باغ ها در سایه هر میوه روشن بود.
گاه مجهولی میان تابش به ها شنا می کرد.

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

پیشنهاد به مطالعه بیشتر: زیباترین اشعار عارفانه مولانا در مورد زندگی و خدا

سایه دراز لنگر ساعت
روی بیابان بی‌پایان در نوسان بود
می‌آمد، می‌رفت
می‌آمد، می‌رفت
و من روی شن‌های روشن بیابان
تصویر خواب کوتاهم را می‌کشیدم
خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود
و در هوایش زندگی‌ام آب شد.

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

مرداب اتاقم کدر شده بود
و من زمزمه خون را در رگ‌هایم می‌شنیدم.
زندگی‌ام در تاریکی ژرفی می‌‌گذشت.
این تاریکی، طرح وجودم را روشن می‌کرد.
در باز شد
و او با فانوسش به درون وزید.

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

دورفرسود پای خود را چشمم به راه دور
تا حرف من پذیرد آخر که: زندگی
رنگ خیال بر رخ تصویر خواب بود
دل را به رنج هجر سپردم، ولی چه سود،
پایان شام شکوه‌ام.
صبح عتاب بود.

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

هر کجا هستم،باشم
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
چه اهمیت دارد؟
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجزدیدن یار
زندگی نیست بجزعشق،
بجز حرف محبت به كسی،
ورنه هرخاروخسی،
زندگی كرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد
دو سه تا كوچه وپس كوچه واندازه یك عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد؟
شعر سهراب سپهری در مورد دوست
صبح امروز کسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی !
گفتمش در پاسخ:
تو چقدر حساسی؛
تن من گر تنهاست،
دل من با دلهاست،
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم،
یادشان دردل من،
قلبشان منزل من…!
صافى آب مرا یاد تو انداخت رفیق!
تو دلت سبز،
لبت سرخ،
چراغت روشن!
چرخ روزیت همیشه چرخان!
نفست داغ،
تنت گرم،
دعایت با من!
روزهایت پى هم خوش باشد…

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

شعر تپش سایه دوست

اشعار سهراب سپهری در وصف دوست

تا سواد قریه راهی بود.
چشم های ما پر از تفسیر ماه زنده بومی ،
شب درون آستین هامان.
می گذشتیم از میان آبکندی خشک.
از کلام سبزه زاران گوش ها سرشار،
کوله بار از انعکاس شهر های دور.
منطق زبر زمین در زیر پا جاری.
زیر دندان های ما طعم فراغت جابجا میشد.
پای پوش ما که از جنس نبوت بود ما را با نسیمی از زمین می کند.
چو بدست ما به دوش خود بهار جاودان می برد.
هر یک از ما آسمانی داشت در هر انحنای فکر.
هر تکان دست ما با جنبش یک بال مجذوب سحر می خواند.
جیب های ما صدای جیک جیک صبح های کودکی می داد.
ما گروه عاشقان بودیم و راه ما
از کنار قریه های آشنا با فقر
تا صفای بیکران می رفت.
بر فراز آبگیری خود بخود سرها خم شد:
روی صورت های ما تبخیر می شد شب
و صدای دوست می آمد به گوش دوست.

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

هر که در حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره پنجره ها را با آه
زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم ، گفتم
چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید؟

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

نیمروز آمد.
بوی نان از آفتاب سفره تا ادراک جسم گل سفر می کرد.
مرتع ادراک خرم بود.
دست من در رنگ های فطری بودن شناور شد:
پرتقالی پوست می کندم.
شهرها در آیینه پیدا بود.
دوستان من کجا هستند؟
روزهاشان پرتقالی باد!
پشت شیشه تا بخواهی شب .
در اتاق من طنینی بود از برخورد انگشتان من با موج،
در اتاق من صدای کاهش مقیاس می آمد.
لحظه های کوچک من تا ستاره فکر می کردند.
خواب روی چشم هایم چیز هایی را بنا می کرد:
یک فضای باز ، شن های ترنم، جای پای دوست ....

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ادبیات فارسی غنی از ابیات عاشقانه و عارفانه است که در طی سال ها، سبک این اشعار دچار تحولاتی شده است؛ به گونه ای که با خواندن اشعار عاشقانه مولانا، سعدی و حافظ، به وضوح تفاوت را میان آثار بزرگان شعر نو همچون اشعار نیما یوشیج، سهراب سپهری، مهدی اخوان ثالث و فروغ فرخزاد می بینید. ما در این مقاله به بررسی گزیده اشعار سهراب سپهری، شاعر معاصر پرداختیم واشعار کوتاه و بلند او را در باب عشق، دوست و خدا آوردیم.

 همچنین اگر قصد خرید مهمترین اثر سهراب سپهری یعنی هشت کتاب را دارید می توانید به بخش کتب نفیس پیام عدالت سر بزنید.

 

بازگشت به لیست

1 نظر در “بهترین اشعار سهراب سپهری با مضمون عشق، دوست، خدا و زندگی

  1. ناشناس گفت:

    عالی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.