مقالات

گلچین بهترین اشعار پروین اعتصامی

گلچین بهترین اشعار پروین اعتصامی

آنچه در ادامه می خوانید:

بی شک می توان گفت پروین اعتصامی همانند فروغ فرخزاد جزو بهترین بانوان شاعر معاصر ایرانی است که اشعار او جایگاه ویژه ای در دنیای شاعری و ادبیات معاصر ایران دارند. اشعار پروین اعتصامی به داشتن سبک شعری مناظره معروف است و دیوان او پر از آثار فاخر این شعر بزرگ می باشد. در ادامه تعدادی از بهترین شعر های پروین اعتصامی را معرفی می کنیم تا شما بیشتر با آثار بی نظیر او آشنا شوید.

معروف ترین شعر پروین اعتصامی

بهترین شعر پروین اعتصامی

دیوان پروین اعتصامی پر است از آثار ماندگار است که در ادامه معروفترین آنها را آوردیم:

محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
 
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
 
گفت: میباید تو را تا خانه قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست
 
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانه خمار نیست
 
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
 
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
 
گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم
گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست
 
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
 
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست
 
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
 

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

در دفتر ضمیر، چو ابلیس خط نوشت
آلوده گشت هرچه بطومار و دفتر است
 
مینا فروش چرخ ز مینا هر آنچه ساخت
سوگند یاد کرد که یاقوت احمر است
 
از سنگ اهرمن نتوان داشت ایمنی
تا بر درخت بارور زندگی بر است

پیشنهاد به مطالعه بیشتر: اشعار عاشقانه مولانا

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

در دست بانوئی، به نخی گفت سوزنی
کای هرزه‌گرد بی سر و بی پا چه می‌کنی
 
ما میرویم تا که بدوزیم پاره‌ای
هر جا که میرسیم، تو با ما چه می‌کنی
 
خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم
بنگر به روز تجربه تنها چه می‌کنی
 
هر پارگی به همت من میشود درست
پنهان چنین حکایت پیدا چه می‌کنی
 
در راه خویشتن، اثر پای ما ببین
ما را ز خط خویش، مجزا چه می‌کنی
 
تو پایبند ظاهر کار خودی و بس
پرسندت ار ز مقصد و معنی، چه می‌کنی
 
گر یک شبی ز چشم تو خود را نهان کنیم
چون روز روشن است که فردا چه می‌کنی
 
جایی که هست سوزن و آماده نیست نخ
با این گزاف و لاف، در آنجا چه می‌کنی
 
خودبین چنان شدی که ندیدی مرا بچشم
پیش هزار دیده بینا چه می‌کنی
 
پندار، من ضعیفم و ناچیز و ناتوان
بی اتحاد من، تو توانا چه می‌کنی
 

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

این گوهر یکتای عالم افروز
در خاک بدینگونه خاکسار است
 
فردا ز تو ناید توان امروز
رو کار کن اکنون که وقت کار است
 
همت گهر وقت را ترازوست
طاعت شتر نفس را مهار است
 
در دوک امل ریسمان نگردد
آن پنبه که همسایه شرار است
 
کالا مبر ای سودگر بهمراه
کاین راه نه ایمن ز گیر و دار است
 
ای روح سبک بر سپهر برپر
کاین جسم گران عاقبت غبار است
 
بس کن به فراز و نشیب جستن
این رسم و ره اسب بی فسار است
 
طوطی نکند میل سوی مردار
این عادت مرغان لاشخوار است
 
هرچند که ماهر بود فسونگر
فرجام هلاکش ز نیش مار است
 
عمر گذران را تبه مگردان
بعد از تو مه و هفته بیشمار است

پیشنهاد به مطالعه بیشتر: زیباترین و بهترین شعر حافظ

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

بی روی دوست، دوش شب ما سحر نداشت
سوز و گداز شمع و من و دل اثر نداشت
 
مهر بلند، چهره ز خاور نمینمود
ماه از حصار چرخ، سر باختر نداشت
 
آمد طبیب بر سر بیمار خویش، لیک
فرصت گذشته بود و مداوا ثمر نداشت
 
دانی که نوشداروی سهراب کی رسید
آنگه که او ز کالبدی بیشتر نداشت
 
دی، بلبلی گلی ز قفس دید و جانفشاند
بار دگر امید رهائی مگر نداشت
 
بال و پری نزد چو بدام اندر اوفتاد
این صید تیره روز مگر بال و پر نداشت
 
پروانه جز بشوق در آتش نمیگداخت
میدید شعله در سر و پروای سر نداشت
 
بشنو ز من، که ناخلف افتاد آن پسر
کز جهل و عجب، گوش به پند پدر نداشت
 
خرمن نکرده توده کسی موسم درو
در مزرعی که وقت عمل برزگر نداشت
 
من اشک خویش را چو گهر پرورانده‌ام
دریای دیده تا که نگوئی گهر نداشت

معروف ترین اشعار پندآموز پروین اعتصامی

شعر از پروین اعتصامی

نباید تاخت بر بیچارگان روز توانائی
بخاطر داشت باید روزگار ناتوانی را
 
تو نیز از قصه‌های روزگار باستان گردی
بخوان از بهر عبرت قصه‌های باستانی را
 
پرند عمر یک ابریشم و صد ریسمان دارد
ز انده تار باید کرد پود شادمانی را
 
یکی زین سفره نان خشک برد آن دیگری حلوا
قضا گوئی نمیدانست رسم میزبانی را
 
معایب را نمیشوئی، مکارم را نمیجوئی
فضیلت میشماری سرخوشی و کامرانی را
 
مکن روشن‌روان را خیره انباز سیه‌رائی
که نسبت نیست باتیره‌دلی روشن روانی را
 
درافتادی چو با شمشیر نفس و در نیفتادی
بمیدانها توانی کار بست این پهلوانی را
 
بباید کاشتن در باغ جان از هر گلی، پروین
بر این گلزار راهی نیست باد مهرگانی را

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی
بگفت ای بیخبر، مرگ از چه نامی زندگانی را
 
اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینی
که گردونها و گیتی‌هاست ملک آن جهانی را
 
چراغ روشن جانرا مکن در حصن تن پنهان
مپیچ اندر میان خرقه، این یاقوت کانی را
 
مخسب آسوده ای برنا که اندر نوبت پیری
به حسرت یاد خواهی کرد ایام جوانی را
 
به چشم معرفت در راه بین آنگاه سالک شو
که خواب آلوده نتوان یافت عمر جاودانی را
 
ز بس مدهوش افتادی تو در ویرانه گیتی
بحیلت دیو برد این گنجهای رایگانی را
 
دلت هرگز نمیگشت این چنین آلوده و تیره
اگر چشم تو میدانست شرط پاسبانی را
 
متاع راستی پیش آر و کالای نکوکاری
من از هر کار بهتر دیدم این بازارگانی را
 
بهل صباغ گیتی را که در یک خم زند آخر
سپید و زرد و مشکین و کبود و ارغوانی را
 

پیشنهاد به مطالعه بیشتر: گلچین اشعار عاشقانه سعدی

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

رهاییت باید، رها کن جهان را
نگه دار ز آلودگی پاک‌جان را
 
به سر برشو این گنبد آبگون را
به هم بشکن این طبل خالی‌میان را
 
گذشتنگه است این سرای سپنجی
برو بازجو دولت جاودان را
 
ز هر باد، چون گرد منما بلندی
که پست است همت، بلند آسمان را
 
به رود اندرون، خانه عاقل نسازد
که ویران کند سیل آن خانمان را
 
چه آسان به دامت درافکند گیتی
چه ارزان گرفت از تو عمر گران را
 

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

گمان میکردم ای یار دلارای
که از سعی تو باشم پای بر جای
 
چرا پژمرده گشت این چهر شاداب
چه شد کز من گرفتی رونق و آب
 
بیاد رنج روز تنگدستی
خوشست از زیردستان سرپرستی

شعر آموزنده از پروین اعتصامی

شعر پروین اعتصامی

من و تو روزی از پای در افتیم، ولیک
تا بود روز و شب، این گنبد اخضر گردد
 
روز بگذشته خیالست که از نو آید
فرصت رفته محالست که از سر گردد
 
کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود
پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد
 
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس بر گردد
 
چرخ بر گرد تو دانی که چسان می‌گردد
همچو شهباز که بر گرد کبوتر گردد
 
اندرین نیمه ره، این دیو تو را آخر کار
سر بپیچاند و خود بر ره دیگر گردد
 
خوش مکن دل که نکشتست نسیمت ای شمع
بس نسیم فرح‌انگیز که صرصر گردد
 

پیشنهاد به مطالعه: اشعار عاشقانه حافظ

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

سیر یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکین چقدر بدبویی
 
گفت از عیب خویش بی‌خبری
زان ره از خلق، عیب می‌جویی
 
گفتن از زشترویی دگران
نشود باعث نکورویی
 
تو گمان می‌کنی که شاخ گلی
به صف سرو و لاله می‌رویی
 
یا که همبوی مشک تاتاری
یا ز ازهار باغ مینویی
 
خویشتن بی‌سبب بزرگ مکن
تو هم از ساکنان این کویی
 
ره ما گر کج است و ناهموار
تو خود این ره چگونه می‌پویی
 
در خود آن به که نیکتر نگری
اول آن به که عیب خود گویی
 
ما زبونیم و شوخ‌جامه و پست
تو چرا شوخ تن نمی‌شویی
 

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

گویند عارفان هنر و علم کیمیاست
وان مس که گشت همسر این کیمیا طلاست
 
فرخنده طائری که بدین بال و پر پرد
همدوش مرغ دولت و همعرصه هماست
 
وقت گذشته را نتوانی خرید باز
مفروش خیره، کاین گهر پاک بی بهاست
 
گر زنده‌ای و مرده نه‌ای، کار جان گزین
تن پروری چه سود، چو جان تو ناشتاست
 
تو مردمی و دولت مردم فضیلت است
تنها وظیفه تو همی نیست خواب و خاست
 
زان راه باز گرد که از رهروان تهی است
زان آدمی بترس که با دیو آشناست
 
سالک نخواسته است ز گمگشته رهبری
عاقل نکرده است ز دیوانه بازخواست
 
چون معدنست علم و در آن روح کارگر
پیوند علم و جان سخن کاه و کهرباست

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ای دوست، مجازات مستی شب
هنگام سحر، سستی خمار است
 
آنکس که از این چاه ژرف تیره
با سعی و عمل رست، رستگار است
 
یک گوهر معنی ز کان حکمت
در گوش، چو فرخنده گوشوار است
 
هرجا که هنرمند رفت گو رو
گر کابل و گر چین و قندهار است
 
فضل است که سرمایه بزرگی است
علم است که بنیاد افتخار است

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ای دل عبث مخور غم دنیا را
فکرت مکن نیامده فردا را
 
کنج قفس چو نیک بیندیشی
چون گلشن است مرغ شکیبا را
 
بشکاف خاک را و ببین آنگه
بی مهری زمانه رسوا را
 
این دشت، خوابگاه شهیدانست
فرصت شمار وقت تماشا را
 
از عمر رفته نیز شماری کن
مشمار جدی و عقرب و جوزا را
 
دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این شب یلدا را
 
در پرده صد هزار سیه کاریست
این تند سیر گنبد خضرا را
 
پیوند او مجوی که گم کرد است
نوشیروان و هرمز و دارا را
 
این جویبار خرد که می‌بینی
از جای کنده صخره صما را
 
آرامشی ببخش توانی گر
این دردمند خاطر شیدا را
 
افسون فسای افعی شهوت را
افسار بند مرکب سودا را

شعر پروین اعتصامی در مورد امید و ناامیدی

گلچینی از بهترین شعرهای پروین اعتصامی

به نومیدی، سحرگه گفت امید
که کس ناسازگاری چون تو نشنید
 
به هرسو دست شوقی بود بستی
به هرجا خاطری دیدی شکستی
 
کشیدی بر در هر دل سپاهی
ز سوزی، ناله‌ای، اشکی و آهی
 
زبونی هر چه هست و بود از تست
بساط دیده اشک‌آلود از تست
 
بس است این کار بی‌تدبیر کردن
جوانان را به حسرت پیر کردن
 
بدین تلخی ندیدم زندگانی
بدین بی‌مایگی بازارگانی
 
نهی بر پای هر آزاده بندی
رسانی هر وجودی را گزندی
 
به اندوهی بسوزی خرمنی را
کشی از دست مهری دامنی را
 
غبارت چشم را تاریکی آموخت
شرارت ریشه اندیشه را سوخت
 
دوصد راه هوس را چاه کردی
هزاران آرزو را آه کردی
 
ز امواج تو ایمن، ساحلی نیست
ز تاراج تو فارغ، حاصلی نیست
 
مرا در هر دلی، خوش جایگاهیست
به سوی هر ره تاریک راهیست
 
دهم آزردگان را مومیایی
شوم در تیرگی‌ها روشنایی
 
دلی را شاد دارم با پیامی
نشانم پرتوی را با ظلامی
 
عروس وقت را آرایش از ماست
بنای عشق را پیدایش از ماست
 
غمی را ره ببندم با سروری
سلیمانی پدید آرم ز موری
 
به هر آتش، گلستانی فرستم
به هر سرگشته، سامانی فرستم
 
خوش آن رمزی که عشقی را نوید است
خوش آن دل کاندران نور امید است

 

معروف ترین شعر پروین اعتصامی کوتاه با معنی

هجوم فتنه‌های آسمانی
مرا آموخت علم زندگانی
 
نگردد شاخک بی بن برومند
ز تو سعی و عمل باید، ز من پند

معنی: هجوم بالاهای آسمانی، راه و روش زندگی را به من آموخت. شاخه ای که ریشه ندارند، برومند نمی شود و تو باید سعی و تلاش خود را بکنی.

گلچین اشعار پروین اعتصامی

بهترین اشعار پروین اعتصامی

نه کسی میکند مرا یاری
نه رهی دارم از برای فرار
 
نه توان بود بردبار و صبور
نه فکندن توان ز پشت، این بار
 
خواری کس نخواستم هرگز
از چه رو، کرد آسمانم خوار
 
من کجا و بلای محبس دیگ
من کجا و چنین مهیب حصار
 
نشوم لحظه‌ای ز ناله خموش
نتوانم دمی گرفت قرار
 
از چه شد بختم، این چنین وارون
از چه شد کارم، این چنین دشوار
 
از چه در راه من فتاد این سنگ
از چه در پای من شکست این خار
 
راز گفتم ولی کسی نشنید
سوختم زار و ناله کردم زار
 

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

دل پاک آینه روی خداست
این چنین آینه زنگار نداشت
 
تن که بر اسب هوی عمری تاخت
نشد آگاه که افسار نداشت
 
آنکه جز بید و سپیدار نکشت
ز که پرسد که چرا بار نداشت

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

جوانی چنین گفت روزی به پیری
که چون است با پیریت زندگانی
 
بگفت اندرین نامه حرفی است مبهم
که معنیش جز وقت پیری ندانی
 
تو، به کز توانائی خویش گوئی
چه میپرسی از دوره ناتوانی
 
جوانی نکودار، کاین مرغ زیبا
نماند در این خانه استخوانی
 
متاعی که من رایگان دادم از کف
تو گر میتوانی، مده رایگانی
 
هر آن سرگرانی که من کردم اول
جهان کرد از آن بیشتر، سرگرانی
 
چو سرمایه‌ام سوخت، از کار ماندم
که بازی است، بی‌مایه بازارگانی
 
از آن برد گنج مرا، دزد گیتی
که در خواب بودم گه پاسبانی
 

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن
روی مانند پری از خلق پنهان داشتن
 
همچو عیسی بی پر و بی بال بر گردون شدن
همچو ابراهیم در آتش گلستان داشتن
 
کشتی صبر اندرین دریا افکندن چو نوح
دیده و دل فارغ از آشوب طوفان داشتن
 
در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق
سینه‌ای آماده بهر تیرباران داشتن
 
روشنی دادن دل تاریک را با نور علم
در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن
 
همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن
مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن
 

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن
دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
 
نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن
پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن
 
سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن
تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن
 
اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر
دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن
 
هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن
هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن
 
آب حیوان یافتن بیرنج در ظلمات دل
زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن
 
از برای سود، در دریای بی پایان علم
عقل را مانند غواصان، شناور داشتن
 
گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن
چشم دل را با چراغ جان منور داشتن
 
در گلستان هنر چون نخل بودن بارور
عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن
 
از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب
علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن
 
همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن
چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن

شعر کوتاه پروین اعتصامی

با قضا، چیره زبان نتوان بود
که بدوزند، گرت صد دهن است

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

دل پاکیزه، بکردار بد آلوده مکن
تیرگی خواستن، از نور گریزان شدن است

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ای گل، تو ز جمعیت گلزار، چه دیدی
جز سرزنش و بد سری خار، چه دیدی
 
ای لعل دل افروز، تو با اینهمه پرتو
جز مشتری سفله، ببازار چه دیدی
 
رفتی به چمن، لیک قفس گشت نصیبت
غیر از قفس، ای مرغ گرفتار، چه دیدی

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

بی‌رنج، زین پیاله کسی می نمی‌خورد
بی‌دود، زین تنور به کس نان نمی‌دهند
 
تیمار کار خویش تو خود خور، که دیگران
هرگز برای جرم تو، تاوان نمی‌دهند

شعر از پروین اعتصامی

اشعار پروین اعتصامی

گوی علم و هنر اینجاست، ولی بیرنج
دست هرگز نتوان برد بچوگانش
 
وقت فرخنده درختی است، هنر میوه
شب و روز و مه و سالند چو اغصانش
 
روح را زیب تن سفله نیاراید
رو بیارای به پیرایه عرفانش
 
نشود کان حقیقت ز گهر خالی
برو ای دوست گهر میطلب از کانش
 
بگشا قفل در باغ فضیلت را
بخور از میوه شیرین فراوانش
 
ریم وسواس بصابون حقایق شوی
نبری فایده زین گازر و اشنانش
 
جهل پای تو ببندد چو بیابد دست
فرصتت هست، مده فرصت جولانش
 
تنگ میدان شدن عقل ز سستی نیست
ما ندادیم گه تجربه میدانش
 
بره‌ها گرگ کند مکتب خودبینی
گر بتدبیر نبندیم دبستانش
 
نفس با هیچ جهاندیده نخواهد گفت
راز سر بسته و رسم و ره پنهانش

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

فضل است چراغی که دلفروزست
علم است بهاری که بی خزانست
 
چوگان زن، تا بدستت افتد
این گوی سعادت که در میانست
 
چون چیره بدین چار دیو گردد
آنکس که چنین بیدل و جبانست
 
گر پنبه شوی، آتشت زمین است
ور مرغ شوی، روبهت زمانست
 
بس تیرزنان را نشانه کردست
این تیر که در چله کمانست
 
در لقمه هر کس نهفته سنگی
بر خوان قضا آنکه میزبانست

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

وقت سحر، به آینه‌ای گفت شانه‌ای
کاوخ! فلک چه کجرو و گیتی چه تند خوست
 
ما را زمانه رنجکش و تیره روز کرد
خرم کسیکه همچو تواش طالعی نکوست
 
هرگز تو بار زحمت مردم نمیکشی
ما شانه می‌کشیم به هر جا که تار موست
 
از تیرگی و پیچ و خم راههای ما
در تاب و حلقه و سر هر زلف گفتگوست
 
با آنکه ما جفای بتان بیشتر بریم
مشتاق روی تست هر آنکس که خوبروست
 
گفتا هر آنکه عیب کسی در قفا شمرد
هر چند دل فریبد و رو خوش کند عدوست
 
در پیش روی خلق بما جا دهند از انک
ما را هر آنچه از بد و نیکست روبروست
 
خاری بطعنه گفت چه حاصل ز بو و رنگ
خندید گل که هرچه مرا هست رنگ و بوست
 
چون شانه، عیب خلق مکن موبمو عیان
در پشت سر نهند کسی را که عیبجوست
 
زانکس که نام خلق بگفتار زشت کشت
دوری گزین که از همه بدنامتر هموست
 
ز انگشت آز، دامن تقوی سیه مکن
این جامه چون درید، نه شایسته رفوست
 
از مهر دوستان ریاکار خوشتر است
دشنام دشمنی که چو آئینه راستگوست
 
آن کیمیا که میطلبی، یار یکدل است
دردا که هیچگه نتوان یافت، آرزوست
 
پروین، نشان دوست درستی و راستی است
هرگز نیازموده، کسی را مدار دوست
 

یک شعر از پروین اعتصامی

هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
 
تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای
هر چه فرمان است، خود فرموده‌ای
 
زان بتاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
 
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند
 
گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب
 
هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمیدانست و مهمان تو بود
 
رزق زان معنی ندادندم خسان
تا ترا دانم پناه بیکسان

شعر از پروین اعتصامی با معنی

گلچین اشعار پروین اعتصامی

ای دل، اول قدم نیکدلان
با بد و نیک جهان، ساختن است
 
صفت پیشروان ره عقل
آز را پشت سر انداختن است
 
ای که با چرخ همی بازی نرد
بردن اینجا، همه را باختن است
 
اهرمن را بهوس، دست مبوس
کاندر اندیشه تیغ آختن است
 
عجب از گمشدگان نیست، عجب
دیو را دیدن و نشناختن است
 
تو زبون تن خاکی و چو باد
توسن عمر تو، در تاختن است
 
دل ویرانه عمارت کردن
خوشتر از کاخ برافراختن است

معنی:

اگر بخواهی با دنیا و روزگار قمار کنی، حتی اگر برنده شوی هم باخته ای. در پایان نیز گفته شده که تو در اسارت خاک خود هستی و عمر تو به مانند اسبی سرکش با سرعت گذر می کن و شاد کردن دل غم زده بهتر از ساخت کاخ و بارگاه است.

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

ای عجب! این راه نه راه خداست
زانکه در آن اهرمنی رهنماست
 
قافله بس رفت از این راه، لیک
کس نشد آگاه که مقصد کجاست
 
راهروانی که درین معبرند
فکرتشان یکسره آز و هواست
 
ای رمه، این دره چراگاه نیست
ای بره، این گرگ بسی ناشتاست
 
تا تو ز بیغوله گذر میکنی
رهزن طرار تو را در قفاست
 
دیده ببندی و درافتی بچاه
این گنه تست، نه حکم قضاست
 
لقمه سالوس کرا سیر کرد
چند بر این لقمه تو را اشتهاست
 
نفس، بسی وام گرفت و نداد
وام تو چون باز دهد؟ بینواست

معنی:

در این شعر وضعیت جامعه ای را بیان می کند و در بیت چهارم جامعه را به رمه گوسفند تشبیه کرده و هشدار داده که این دره چراگاه نیست و در صورتی که اهل معرفت نباشیم، باور کردن این معانی برایمان ممکن نمی شود و بی توجه از آن می گذریم.

تاریخ ادبیات و زبان فارسی شاعران بزرگ بسیاری به خود دیده است. از فردوسی که شاهکار او شاهنامه، باعث حفظ زبان فارسی شد تا شاعران معاصری همچون پروین اعتصامی و سهراب سپهری. در اینجا فقط تعدادی از بهترین اشعار پروین اعتصامی را معرفی کردیم و پیشنهاد می کنیم برای آشنایی بیشتر با این شاعر بزرگ حتما دیوان اشعار او را مطالعه کنید. همچنین برای آشنایی بیشتر با سبک و سیاق اشعار شاعران معاصر می توانید بهترین اشعار سهراب سپهری را بخوانید.

به عنوان یک فارسی زبان، وظیفه ماست که با بزرگان ادبیات فارسی همچون مولانا، فردوسی، سعدی، حافظ و اشعار فوق العاده آنها آشنا شویم و به این ترتیب، قدمی در راستای حفظ و گسترش فرهنگ و ادب فارسی برداریم، در نتیجه حتما در خصوص بزرگان ادبیات فارسی و آثار آنها مطالعه کنید.

بازگشت به لیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.